رفتی حالا به کی بگم خیلی دلم تنگه برات می خوام یه بار ببینمت سر بزارم رو شونه هات دوست داشتم با گلای سرخ میومدم به دیدنت نه اینکه با رخت سیاه چشمای سرخ ببینمت گل و پرپر می کنم سر مزارت تا ابد بارونیه چشمای یارت ولی افسوس تو رفتی در دل خاک از تو یادگاریه چشمای نمناک پاییز غدیب و بی رحم اونهمه برگ مگه کم بود گله منرو چرا چیدی گله من دنیای من بود گلمو ازم گرفتی تکوتنهام زیر بارون حالا که نیستی کنارم می زارم سر به بیابون هنوزم بارون می باره تو میای انگار کنارم خودتم بهتر میدونی لحظه هام رنگی ندارن پاییز غریب و بی رحم اونهمه برگ مگه کم بود گله منرو چرا چیدی گله من دنیای من بود...! سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
حرف آخر دلم تنها تویی صدای من تنها دلیل بودنم فقط تویی هوای من سکوت رو میسپارم به شب تا با تو از نو زنده شم هواتو کرده این دلم تو نیستی بی تابت میشم من از تو دل نمیکنم اینو خودت خوب میدونی نزار بگم دوستت دارم اینو تو چشمام میخونی من عاشق عشق توام عاشق اون ناز نگات میخوام پر از ستاره شه سیاهی رنگ شبات یکم به من خیره بشو شاید منو یادت بیاد من همونم که هستیشو پای دوتا چشم تو داد من همونم که تو شبات همدم آهت میشدم سنگ صبور غصه ها چراغ راهت میشدم کوه غمت رو دوش من خاطره هات جلو چشام به پای تو شکستم و میگذرم از تو قصه هام حرفی نمونده تو دلم بغضی نشسته تو گلوم درد دلام باشه واسه وقتی نشستی روبروم دیگه از پشیمونی نگو که دیره دیگه عشقت تو دلم پا نمیگیره این دل عاشقمو شکسته بودی دل ندارم که بازم برات بمیره نمیخوام گریه کنی طاقت ندارم نمیتونم قلبمو به پات بزارم چه شبایی تو رو آرزوم میکردم تو نبودی من یه عمره بی قرارم سرنوشت با من و تو بود و ندید آره عاشقت بودم تو دل بریدی خیلی دیره دیگه دلخوشی ندارم دوباره آخر قصه مون رسیدی
بغضم ترک ترک شده مثل چشمای توی قاب یه اسم فقط مونده ازت صفحه اول کتاب گل های خشک پرپر و بوی قدیمی تنت یه خط کهنه روی کارت مبارکه اومدنت یه چاردیواری سوتاکور یه خون? غرق سکوت امشب تولد منه شمع های رفتن تو فوت این قلب مردنی من باخته همش توی غمت امشب تولد منه تو سالگرد رفتنت نمیدونم چند سالمه ولی غمت 3 ساله شد پیر شده تو نبودنت یه قلب زخمی و کبود 3سال آزگاره که دارم بی تو سر میکنم دست میکشم روی کتاب غصه هامو تر میکنم با این سه شمع نیمه جون فوت میکنم رفتن تو امشب میام به زندگی یا که منو میکشی تو تموم شده امشب بازم غمت داره نو میشه یه سال مونده روبرو نزار غمت 4ساله شه یه سال مونده روبرو یه خون? غرق سکوت غمت دیگه بزرگ شده شمع های رفتن تو فوت یه چاردیواری سوتاکور یه خون? غرق سکوت امشب تولد منه شمع های رفتن تو فوت
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
که میان روزمرگی هایت گم شدم
و تو فرصت آن را نداشتی
که دلتنگم باشی
عجب از من
تمام دلمشغولی ام تو بودی
تمامی دقایقم با تو می گذشت
در لابه لای دفتر خاطراتت به دنبال خود گشتم
نبودم
هیچ صفحه ای نشان از من نداشت
برگه های خالی زیادی بود
پاک شده بودم
از صفحه زندگی ات
گفته بودم بی تو هرگز !
بی تو خواهم مرد روزی . . .
تو رفتی و . . .
مرا ببخش اگر هنوز زنده ام !
پس از تو تیره شد تمام روزگار من
و گریه کرد آسمان به حال و روز زار من
تمام هستی ام خراب شد
دلم برای دیدنت چه شاعرانه آب شد !
ولی چه سود !
رفتنت مجال آمدن نداشت
زمان گذشت سالها . . .
مرا ببخش اگر هنوز زنده ام !
حقیقت است نازنین
کمی برای زندگی دلم دوباره لک زده . . .
جوانی ام به پای تو تباه شد
ولی کنون:
ببین مرا بدون تو
چه دلخوشم به بازی ستاره ها !
نگاه کن درون قلب من
دوباره سبز شد جوانه ها
مرا ببخش اگر هنوز زنده ام !
امشب نمی دانم چرا دلشوره دارم
غم آمده کنج دلم بیتوته کرده
یک نامه باز انگار در ذهنم نشسته
آرام و زیبا روی کاغذ بوته کرده
امشب نمی دانم چرا بی تاب هستم
حس غریبی در فضای خانه جاری است
این لحظه را هر لحظه من احساس کردم
امشب دلیلی بهتر از دیدار تو نیست
با چشم پر اشکم برای آخرین بار
این نامه را بنویسم و دیگر جدایی
تو علتش را خوب می دانی عزیزم
باید به پایان می رسید این آشنایی
آنروز دیدم وقتی از کوچه گذشتی
مثل همیشه ساکت و تنها نبودی
حتی نگاهی هم به دنبالم نمیگشت
شاید به قول بچه ها با ما نبودی
دیروز مردی پا به پایت راه می رفت
دیدم که بر روی تو با احساس خندید
شاید مزاحم بود ؟. . . نه او همسرت بود
با دیدنت بغضم برای گریه ترکید
هر چند با من بارها هی عهد بستی
در حق عشقم آی نامردی نمودی
بگذار راحتتر بگویم تا بفهمی
چیزی که میگفتی و میدیدم نبودی
دیدن ندارد حالت مردی که در عشق
از پشت خنجر خورده و پشتش شکسته
یا انکه در قلب جوانی جای احساس
شعر و نگاه و ناله و نفرت نشسته
آیا تو تا حالا به این هم فکر کردی
یک روز میدیدم که از دستم پریدی
آنقدر بی ارزش به چشمان تو بودم
حتی تو من را لایق گفتن ندیدی
حیف است ما یک قصه نشنیده باشیم
حتی اگر هیچ ارتباطی بین ما نیست
من قلکی بودم تو عشقت سکهسکه
حالا دلم از سکه ها خالی خالیست
من با اجازه خاطرات دیدنت را
در گوشه ای از سینه ام پنهان نمودم
راز تو میمیرد میان خاطراتم
انگار من عمری گرفتارت نبودم
این نامه را وقتی که خواندی پارهاش کن
تا مدرکی از رازمان باقی نماند
ما گر چه با هم خوب بودیم و صمیمی
بهتر همین است که کسی این را نداند
خُب خط آخر آمد و وقت جدایی
دیگر تو را دست خداوند میسپارم
عشقت مبارک باد ، این حرف دلم بود
گر چه تو را من تا همیشه دوست دارم
Design By : Pars Skin |