زخم زبون مردمم واسه دل من عادیه همه میگن قد تو نیستم آخه دستام خالیه حالا میخوام بهم بگی آخر این قصه چیه اونیکه دوسش داری منم یا کس دیگه اگه با من بمونی بی خیال حرف مردم اصلا مهم نیست که بیاد درد دیگه روی دردام بگو که دروغ میگن که تو منو دوست نداری بگو به جز من تو دلت دیگه کسی رو نداری اگه که حرف تو هم با حرف مردم یکیه تو هم میگی که زندگی مگه به این سادگیه اگه تو منو نمیخوای فقط به من نگاه بکن چیزی نگو خودم میفهمم اسم منو صدا نکن اگه واست زیادیم میرم از اینجا به خدا شایدم قسمت اینه که ما بشیم از هم جدا غصه قلبمو نخور عادت داره به بی کسی خودمو قانع میکنم که ما به هم نمی رسیم عاشق دیوانه ام از خود ندارم خانه ای عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای عاشقت گشتم گفتی که من دیوانه ام عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای دل زعشق روی تو حیران شد درپی عشق تو سرگردان شد باتو زیبا می شود فردای من باتوشاداب می شود غم های من روزگار اما وفا باما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت پنجره های مه گرفته دلتنگی را کنار میزنم و به اسمان بارانی خیره میشوم اه باران همان که تجلی هزاران هزار خاطره در روز عشق است باران؛ من عاشق چک چک قطره های تو هستم من عاشق ان هنگامم که من و معشوقم زیر تو دست در دست هم خیس خیس شویم و در شرشر باران در کوچه پس کوچه های دلتنگی و انتظار قدم بزنیم هر جا رویم معشوقان را بینیم که در کنار دلداده خود از ان روز احساسی غرق در شادیند برای هم از عشق بگویم و از درد دوری کنیم شکی نیست که ان روز ثانیه ها زودتر از همیشه درگذرند ومیرویم و میرویم و میرویم از ان کوه به این کوه از ان رود به این رود و ما چنان در لذت باهم بودنیم که نمیبینم باران احساسیمان کوله بارش را بست و خورشید تابان امد اری ان روز یک بار دیگر خاطره ای بانام روز بارانی در دفتر خاطراتم حک شد امروز برایتان تا در توان دارم از باران و عشق دل انگیزش میگویم به خاطر بسپار زندگی با عشق زیباست و بی عشق رویاست و در بهترین جمله زندگی بی عشق حصاری است که غم ها میله های ان حصارند و تو گرفتار انی من امروز و امشب کوله بار درد را میبندم غرق در شگفتی باران میشوم میروم و پشت پنجره تنهایی ها مینشینم. باران میچکد بر پشت بام خانه باران میچکد بر گلهای زیبای در باغچه حیاطمان و باران میچکد و هزاران هزار درد را میشوید باران بیا و روزگار عاشقانه ما را؛ صحنه یک رنگی صداقت و وفاداری کن باران بیا و دلهایمان را سیراب از عشق کن باران ای خاطره انگیزترین خاطره ها بیا ((شیشه پنجره را بارن شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست )) دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در شفاخانه بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر. چشم هایش همیشه به دری بود که همه از آن وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن ازشفاخانه به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی معنی که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبانی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود . متین ترین کلمه عشـــق است **** جذاب ترین کلمه آشنــــایی است پاکترین کلمه وجدان است *** زشت ترین کلمه خیــــانت است بدترین کلمه بی وفـــایـی است *** سخت ترین کلمه تنهــــایــی است ____ چه کسی خواهد دید * مردنم را بی تو * گاه می اندیشم * بی تو مردم * گاه می اندیشم جنگل جان مرا __________________ مرگ من روزی فرا خواهد رسید.... در بهاری روشن از امواج نور...... در زمستانی غبار آلود و دور..... یا خزانی خالی از فریاد و شور...... خاک میخواند مرا هر دم به خویش..... میرسند از راه که در خاکم نهند....... آآآه ه ه شاید عاشقانم نیمه شب...... گل بر روی گور غمناکم نهند....... زندگی بافتن یک قالیست نه به آن نقش ونگاری که خودت میخواهی نقشه را اوست که تعیین کرده تو در این بین فقط می بافی نقشه را خوب ببین نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرد دست خودت نیست
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا آدمهای پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک پول بگیرد . و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است ..
و تلخ ترین کلمه جـــــدایی است
دیشب به فکرت بودم که یک قطره اشک از چشمانم جاری شد *
از اشک پرسیدم چرا آمدی ؟
گفت: به چشمانت کسی هست که دیگر آنجا جای من نیست.
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ * آن زمان که خبر مرگ مرا * از کسی می شنوی
روی تو راکاشکی می دیدم * شانه بالا زدنت را بی قید *
فسوس کاشکی می دیدم * من به خود می گویم * چه کسی باور کرد ___________
آتش عشق تو خاکستر کرد !!!!!!!
زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی...پناه ببری...ضعیف باشی
دست خودت نیست
زن که باشی
گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی
Design By : Pars Skin |