سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوگند عشق

 

del ava_53.jpg

عاشق دیوانه ام از خود ندارم خانه ای

 

عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای

 

عاشقت گشتم گفتی که من دیوانه ام

 

عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای

 del ava_58.jpg

دل زعشق روی تو حیران شد

 

درپی عشق تو سرگردان شد

 

باتو زیبا می شود فردای من

 

باتوشاداب می شود غم های من

 

روزگار اما وفا باما نداشت

 

طاقت خوشبختی ما را نداشت

pic__soli_m90. (8).jpg


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 2:13 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

پنجره های مه گرفته دلتنگی را کنار میزنم و به اسمان بارانی خیره میشوم  اه باران همان که تجلی

هزاران هزار خاطره در روز  عشق است باران؛ من عاشق چک چک قطره های تو هستم من عاشق ان

هنگامم که من و معشوقم زیر تو دست در دست هم خیس خیس شویم و در شرشر باران در کوچه پس

 کوچه های دلتنگی و انتظار قدم بزنیم هر جا رویم معشوقان را بینیم که در کنار دلداده خود از ان روز

احساسی غرق در شادیند

برای هم از عشق بگویم و از درد دوری کنیم شکی نیست که ان روز ثانیه ها  زودتر از همیشه درگذرند

 ومیرویم و میرویم و میرویم

از ان کوه به این کوه از ان رود به این رود و ما چنان در لذت باهم بودنیم که نمیبینم باران احساسیمان

کوله بارش را بست و خورشید تابان امد اری ان روز یک بار دیگر خاطره ای بانام روز بارانی در دفتر

خاطراتم حک شد

امروز برایتان تا در توان دارم از باران و عشق دل انگیزش میگویم  به خاطر بسپار زندگی با عشق زیباست

  و بی عشق رویاست  و در بهترین جمله زندگی بی عشق حصاری است که غم ها میله های ان

حصارند و تو گرفتار انی

من امروز و امشب کوله بار درد را میبندم غرق در شگفتی باران میشوم میروم و پشت پنجره تنهایی ها

مینشینم. باران میچکد بر پشت بام خانه باران میچکد بر گلهای زیبای در باغچه حیاطمان و باران میچکد

 و هزاران هزار درد را میشوید باران بیا و روزگار عاشقانه ما را؛ صحنه یک رنگی صداقت و وفاداری کن باران

 بیا و دلهایمان را سیراب از عشق کن

 

باران ای خاطره انگیزترین خاطره ها بیا

 

((شیشه پنجره را بارن شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ))

 

                      


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 2:6 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در شفاخانه بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر. چشم هایش همیشه به دری بود که همه از آن وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن ازشفاخانه به خودش گفته بود که شاید پسر  دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی معنی که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبانی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا آدمهای پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک پول بگیرد . و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است ..


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 2:5 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

متین ترین کلمه عشـــق است **** جذاب ترین کلمه آشنــــایی است

پاکترین کلمه وجدان است *** زشت ترین کلمه خیــــانت است

بدترین کلمه بی وفـــایـی است *** سخت ترین کلمه تنهــــایــی است ____
و تلخ ترین کلمه جـــــدایی است

 


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 2:4 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

داستان
دیشب به فکرت بودم که یک قطره اشک از چشمانم جاری شد *
از اشک پرسیدم چرا آمدی ؟
گفت: به چشمانت کسی هست که دیگر آنجا جای من نیست.


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 2:3 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

چه کسی خواهد دید * مردنم را بی تو * گاه می اندیشم * بی تو مردم * گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ * آن زمان  که خبر مرگ مرا * از کسی می شنوی
روی تو راکاشکی می دیدم * شانه بالا زدنت را بی قید *
فسوس کاشکی می دیدم * من به خود می گویم * چه کسی باور کرد ___________

جنگل جان مرا __________________
آتش عشق تو خاکستر کرد !!!!!!!


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 2:3 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

مرگ من روزی فرا خواهد رسید....

                    در بهاری روشن از امواج نور......

                                    در زمستانی غبار آلود و دور.....

                                                      یا خزانی خالی از فریاد و شور......

خاک میخواند مرا هر دم به خویش.....

                میرسند از راه که در خاکم نهند.......

                               آآآه ه ه شاید عاشقانم نیمه شب......

                                              گل بر روی گور غمناکم نهند.......


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 2:1 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

زندگی بافتن یک قالیست

 

نه به آن نقش ونگاری که خودت میخواهی

 

نقشه را اوست که تعیین کرده

 

تو در این بین فقط می بافی

 

نقشه را خوب ببین

 

نکند آخر کار 

 

  قالی زندگیت را نخرد


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 12:38 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

 

دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی...پناه ببری...ضعیف باشی
دست خودت نیست
زن که باشی
گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی

 


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 12:37 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

همیشه خسته از روزای برفی،
عشق پریشون شده ی دو حرفی
گفته بودم اگه دلت گرفتست
کنج دلم، جا واسه ی دلت هست
شاید دلت خواست و باهات نیومد
یا شایدم دلت باهات نیومد
هر چی که بود، بزار که گفته باشم
هر جا که هست، دلت منم باها شم
عشق گزشته از یاد، دشت پر از گلایل
گمشده ی دو حرفی، خسته ی روز برفی …
گفته باشم هنوزم، اگه دلت گرفتست
بیا که کنج قلبم، جا واسه ی دلت هست
حالا که تقویم من، زمستوناش زیاده
تو کوچه های سردش، همیشه برف و باده
باید بیای ببینم، بهار خموده هاتو
بیا بزار تمومه شه، روزای برفی با تو …

 

رنگ غمو به شعر شادم زده،
دشت پر از گلایل غم زده
دلم میخواد، خودت بیای ببینی
نبض من و قلب تو با هم زده

 

عشق گزشته از یاد، دشت پر از گلایل
گمشده ی دو حرفی، خسته ی روز برفی …


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 12:36 عصر توسط سونیا نظرات ( ) |

   1   2      >
Design By : Pars Skin